این روزا واقعا نمیفهمم روزم چه جوری شب میشه
بعد از کارم بلافاصله میام خونه
ناهار و تعویض لباس
و کلاس تا شب
جنازه میرسم خونه و بیهوش میشم
...
پاییز همیشه برای من با ترافیک کاری سنگین همراه بوده و هست
امشبم خیلی خستم
مسواک نزدم
و موهام که خیس بود رو فقط سشوار کشیدم و بدون شونه زدن اومدم توی تختم که بخوابم
...
وقتایی که کم میخوابم خنگ میشم
هوشیاریم میاد پایین
رفتم از اون یکی اتاق سشوار بیارم
تا بکشم و بخوابم
وسط راه میبینم اتوی لباس دستمه به جای سشوار
...
ذهنم دیگه نمیکشه:|
...
کامنتا در اولین فرصت
...
شب بخیر دنیا و آدماش:)